۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

در احوال پادشاهان :خواب ديدن رهبر ندا را

از آن جا كه همه ديكتاتورها از جمله رهبر فرزانه ودستپاچه انقلاب به جلسات شعر خواني و مدح خواني علاقه ي وافر دارند يك شب

رهبر عزيزتر از جان احمدي نژاد در خواب خود را در مجلسي در بارگاه الهي مي بيند و از خوشحالي خشتك خود را مي درد اما پس از

مدتي متوجه مي شود كه خبري از مدح نيست و ندا براي او شعر مي خواند




شبي رهبر سحر خواب ندا ديد از آن ناگفته ها گفتند و بشنيد


گدا بودي شدي رهبر در ايران زخشم وكينه ات مردم پريشان


به هر سو دست شوقي بود بستي به هرجا خاطري ديدي شكستي


زبوني هرچه هست و بود از توست بساط ديد اشك آلود از توست


بس است اينكار بي تدبير كردن جوانان را به حسرت پيركردن


نهي بر پاي هر آزاده بندي رساني هر وجودي را گزندي


دوصد راه رهي را چاه كردي هزاران آرزو را آه كردي


زامواج تو ايمن بنده ايي نيست زتاراج توفارغ دسته ايي نيست


به اندوهي بسوزي خرمني را كشي از دست مهري دامني را


كلام تو دگر رونق ندارد فقيهانه بگويي جا ندارد


بدين تلخي نديدم زندگاني بدين بي مايگي بازارگاني


چو فردا روز محشر زنده گردي فقيهي در درك پاينده گردي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر